تجسم. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تجسد. (تاج المصادر بیهقی). ضخامت. (دهار) (مجمل اللغه). ضخومت. (دهار). تنومند شدن. قوی جثه شدن. ستبر و قوی و پرزور شدن: تناور شد آن کرم و نیرو گرفت سر و پشت او، رنگ نیکو گرفت. فردوسی. چو بیدبن که تناور شود به پنجه سال به پنج روز به بالاش بر دود یقطین. سعدی (دیوان چ مصفا ص 730). رجوع به تناور شود
تجسم. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تجسد. (تاج المصادر بیهقی). ضخامت. (دهار) (مجمل اللغه). ضخومت. (دهار). تنومند شدن. قوی جثه شدن. ستبر و قوی و پرزور شدن: تناور شد آن کرم و نیرو گرفت سر و پشت او، رنگ نیکو گرفت. فردوسی. چو بیدبن که تناور شود به پنجه سال به پنج روز به بالاش بر دود یقطین. سعدی (دیوان چ مصفا ص 730). رجوع به تناور شود
سخت شدن. متعسر شدن. دشخوار شدن. احتکال. استشراء. استعایه. استعسار. اعتیاص. اعواز. اعیاء. اقذعلال. (منتهی الارب). التباث. (المصادر زوزنی). التیاظ. تشدد. تصاعد. تعاسر. تعایی. تعبیر. (منتهی الارب). تعذر. تعسر. (دهار). تعکظ. تعیر. تعیی. تکنظ. تکؤد. شصاص. شصب. شصوص. عتص. (منتهی الارب). عسر. (دهار). عسره. (ترجمان القرآن جرجانی). عوص. (تاج المصادر بیهقی). کنظ. لطث. ملاعجه. وعور. (منتهی الارب) : کشتی حسنات و ثمراتش بدرودی دشوار تو آسان شد و آسان تو دشوار. منوچهری. چندان کشته شد از دو روی که سواران را جولان دشوار شد. (تاریخ بیهقی ص 352). چیزی که نجویندش از جایگه خویش بر مردم دشوار شود کار نه دشوار. ناصرخسرو. اًجبال، دشوار شدن بر شاعر سخن. اسحنکاک، دشوار شدن سخن. (از منتهی الارب). عسر، دشوار شدن شیر و باران و علم و کار. (دهار). کرث، دشوار شدن اندوه بر کسی. منهکه، زن که ولادت بر وی دشوار شده باشد. (از منتهی الارب)
سخت شدن. متعسر شدن. دشخوار شدن. احتکال. استشراء. استعایه. استعسار. اعتیاص. اعواز. اعیاء. اقذعلال. (منتهی الارب). التباث. (المصادر زوزنی). التیاظ. تشدد. تصاعد. تعاسر. تعایی. تعبیر. (منتهی الارب). تعذر. تعسر. (دهار). تعکظ. تعیر. تعیی. تکنظ. تکؤد. شصاص. شصب. شصوص. عتص. (منتهی الارب). عسر. (دهار). عسره. (ترجمان القرآن جرجانی). عوص. (تاج المصادر بیهقی). کنظ. لطث. ملاعجه. وعور. (منتهی الارب) : کشتی حسنات و ثمراتش بدرودی دشوار تو آسان شد و آسان تو دشوار. منوچهری. چندان کشته شد از دو روی که سواران را جولان دشوار شد. (تاریخ بیهقی ص 352). چیزی که نجویندش از جایگه خویش بر مردم دشوار شود کار نه دشوار. ناصرخسرو. اًجبال، دشوار شدن بر شاعر سخن. اسحنکاک، دشوار شدن سخن. (از منتهی الارب). عسر، دشوار شدن شیر و باران و علم و کار. (دهار). کرث، دشوار شدن اندوه بر کسی. منهکه، زن که ولادت بر وی دشوار شده باشد. (از منتهی الارب)
دلیر کردن. شجاع گردانیدن. قویدل ساختن: از خاصیتهای زر یکی آن است که دیدار وی چشم را روشن کند و دل را شادمان گرداند و دیگر آنکه مردمان را دلاور کند. (نوروزنامه). رجوع به دلاور شود
دلیر کردن. شجاع گردانیدن. قویدل ساختن: از خاصیتهای زر یکی آن است که دیدار وی چشم را روشن کند و دل را شادمان گرداند و دیگر آنکه مردمان را دلاور کند. (نوروزنامه). رجوع به دلاور شود
مورد اکل ملا قرار گرفتن} در رغایب زین همه حلوا که ملا خور شده است. کس نیاورده است از ان حلوای ملا خور مرا) (ملا مهر علی. زنبیل. 88)، مورد سوء استفاده قرار گرفتن، ارزان فروخته شدن میوه و فاسد و جز آن
مورد اکل ملا قرار گرفتن} در رغایب زین همه حلوا که ملا خور شده است. کس نیاورده است از ان حلوای ملا خور مرا) (ملا مهر علی. زنبیل. 88)، مورد سوء استفاده قرار گرفتن، ارزان فروخته شدن میوه و فاسد و جز آن